طرماح و نامه معاویه
صرفا جهت اطلاع
براى امیر المومنین علیه السلام نامه اى از معاویه رسید 
حضرت مهر نامه را شكست و قرائت كرد : " از طرف امیر المومنین و خلیفة المسلمین ، معاویه بن ابى سفیان براى على :
 اى على ! 
در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنین : عایشه و اصحاب رسول خدا : طلحه و زبیر كردى اكنون مهیاى جنگ باش "
 حضرت جواب نامه را اینگونه نوشت : از طرف عبدالله تو به ریاست مى نازى و من به بندگى خداوند من آماده جنگ هستم به همان نشان كه " انا قاتل جدك و عمك و خالك : من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دایى تو هستم "
 سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش كه در محضرش بودند ، پرسید : كیست كه این نامه را به شام ببرد ؟ 
كسى جواب نداد
دوباره حضرت سوالش را تكرار فرمود و این بار طرماح از میان جمعیت برخاست و عرض كرد : على جان ! من حاضرم حضرت ضمن اینكه او را از متن تند نامه آگاه كرد ، فرمود :
طرماح !
 به شام كه رفتى مواظب آبروى على باش طرماح گفت : سمعاً و طاعةً  آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حركت كرد 
معاویه در باغ قصرش بود كه عمرو عاص خبر رسیدن یكى از شاگردان على را به او رساند
 معاویه فورا دستور داد كه بساطى رنگین پهن كنند تا شكوه آن طرماح را تحت تاثیر قرار بدهد و او را به لكنت بیندازد دستور انجام شد 
طرماح وقتى وارد شد و آن فرشهاى رنگین و بساط مفصل را دید ، بى اعتناء با همان كفشهاى خاك آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت ، خود را به معاویه رساند و همانطور كه او بر مسندش لمیده بود ، طرماح نیز لم داد و پاهایش را دراز كرد
 اطرافیان معاویه به طرماح اعتراض كردند كه " پاهایت را جمع كن " اما او گفت : تا آن مردك ( معاویه ) پاهایش را جمع نكند ، من هم پاهایم را جمع نخواهم كرد 
عمرو عاص به معاویه در گوشى گفت : این مردى بیابانیست و كافیست كه تو سر كیسه ات را كمى شل كنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض كند 
معاویه ضمن اینكه دستور داد تا سى هزار درهم پیش طرماح بگذارند ، از او پرسید : از نزد كه به خدمت كه آمده اى ؟
 طرماح گفت : از طرف خلیفه برحق ، اسدالله ، عین الله ، اذن الله ، وجه الله ، امیر المومنین على بن ابیطالب نامه اى دارم براى امیر زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاویة بن ابى سفیان 
معاویه ناراحت از اینكه سى هزار درهم نیز نتوانسته است كه این شاگرد على علیه السلام را ساكت كند ، گفت : نامه را بده ببینم 
، طرماح گفت : روى پاهایت مى ایستى ، دو دستت را دراز میكنى تا من نامه على علیه السلام را ببوسم و به تو بدهم
معاویه گفت : نامه را به عمرو عاص بده 
طرماح گفت : امیرى كه ظالم است ، وزیرش هم خائن است و من نامه را به خائنى چون او نمیدهم 
معاویه گفت : نامه را به یزید بده 
طرماح گفت : ما دل خوشى از شیطان نداریم چه رسد به بچه اش 
معاویه پرسید : پس چه كنیم ؟ 
طرماح گفت : همانكه گفتم
 بالاخره معاویه نامه را گرفت و خواند بعد هم با ناراحتى تمام كاتبانش را احضار كرد تا جواب نامه را اینگونه بنویسد " على ! عده لشكریان من به عدد ستارگان آسمان است مهیاى نبرد باش "
 طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم:
 على علیه السلام خود به تنهایى خورشیدیست كه ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت سپس خواست برود كه
 معاویه گفت " طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو "
  اما طرماح بى اعتناء به حرف معاویه و بدون خداحافظى راه كوفه را در پیش گرفت 
معاویه رو به عمرو عاص كرد و گفت : حاضرم تمام ثروتم را بدهم تا یكى از شما به اندازه یكساعتى كه این مرد از على طرفدارى كرد ، از من طرفدارى كند
 عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به شام بیاید ، من كه عمرو عاصم نمازم را پشت سر او میخوانم اما غذایم را سر سفره تو میخورم.
 ( الأختصاص ص ١٣٨)
 
       + نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۸/۱۷ ساعت 16:6 توسط مصطفی صدقیانی
        | 
       
   
 گروه فرهنگی تبلیغی ولایت خوبان از سال 1393 با هدف ترویج و نشر فرهنگ و معارف اسلامی با رویکرد جهادی تشکیل شد و تاکنون فعالیت های فرهنگی خود را در عرصه های مختلف ادامه داده است.
	  گروه فرهنگی تبلیغی ولایت خوبان از سال 1393 با هدف ترویج و نشر فرهنگ و معارف اسلامی با رویکرد جهادی تشکیل شد و تاکنون فعالیت های فرهنگی خود را در عرصه های مختلف ادامه داده است.